هیچکس نیست که زندگی مطلقاً آسودهای داشته باشد. فرقی نمیکند در کدام موقعیت مالی، سنی، جسمی، روانی یا اجتماعی باشیم. باز هم ناراضی هستیم.
میخواهیم مختصراً به دو عامل این نارضایتی بپردازیم.
ریشه این نارضایتی را میتوان در چیزی جستجو کرد که ذهن انجام میدهد. کار ذهن مقایسه است و همیشۀ خدا شرایطی بهتر از آنچه داریم هست تا داشتههای اکنونمان را بیرونق کند. ذهن به گذشته که نگاه میکند به طرفهالعینی چیزی پیدا میکند تا مایه حسرتمان شود. و وقتی به آینده چشم میدوزد زمانی را برایمان تجسم میکند که عزیزانمان مردهاند، بیمار و ناتوان شدهایم، شغلی نداریم و پولی هم که داریم کفاف زندگیمان را نمیدهد. برای هریک از این پیشبینیها دلایلی میآورد و داستانی میبافد تا واقعی به نظر برسند. چیزهایی را که در ذهنمان میگذرد هرچه جدیتر میگیریم و بیشتر به آنها میچسبیم ناراضیتر میشویم. این افکار مانند عینکی است که به چشم میزنیم و از پشت آن جهان را ناامن و تهدیدکننده میبینیم؛ دنیایی که در آن اگر بهترین نباشیم بازندهایم و اگر کارها را عالی انجام ندهیم گند زدهایم.
همین ذهنی که پیشرفتهای پزشکی و صنعتی را مدیون آن هستیم، با کمک آن تمدنها را با آن بنا کردهایم و بر کره زمین مسلط شدهایم، سفینه به فضا فرستادهایم و در پی راز کیهان هستیم، روی دیگری هم دارد که قادر است لحظات شاد جشن عروسی را با یادآوری عزیزان از دست رفته سرشار از ماتم و اشک و اندوه کند. وقتی اتومبیلمان نقص فنی پیدا میکند با مسئلهای روبرو میشویم که ذهن، این دستگاه توانمند حل مسئله، به کمکمان میشتابد؛ به دنبال علت خرابی و قطعه از کار افتاده میگردد. تعمیرگاهها را تکتک بررسی میکند، کدامیک نزدیکتر است، کدام ارزانتر است، کدام مورد اعتمادتر است. ماشین را چطور تا آنجا ببریم. و در نهایت مشکل را برطرف میکند. ذهن همین قاعده کلی را دنبال میکند تا از شر چیزی که دوستش نداریم یا راهمان را سد کرده خلاص شویم. کنترلش کنیم یا آن را به حالت دلخواه درآوریم. مشکل ولی از جایی آغاز میشود که میخواهیم همین قاعده را برای تجربیات درونی هم بکار ببریم. مثل وقتی که احساس اندوه میکنیم و غم را ناخوشایند تشخیص میدهیم. یعنی که مسئلهای وجود دارد. چیز ناخوشایندی هست که باید کنترل شود یا به وضعیت خوشایند تغییر حالت دهد. به دنبال علت غم میگردیم. برای یافتن این علت گذشته را حفاری میکنیم تا به اعماق تجربههای نوزادی میرسیم. کوشش میکنیم دریابیم کجای کار میلنگیده و این اشکال را چطور باید برطرف کنیم. یا چهکسی، چهچیزی و چهجایی میتواند غم را کنترل و به شادی بدل کند. به این ترتیب با غم سرشاخ و اسیرش میشویم. تجربهای را که میتوانست گذرا و بیخطر باشد بدل به دشمن جانمان میکنیم. ما در کنترل مسائل بیرونی چنان موفق بودهایم که تشخیص مسائل قابل کنترل از غیرقابل کنترل برایمان بدل به کار دشواری شده است.
علاوه بر این، نارضایتی ریشه در اجتناب دارد. اجتناب روش دیگری است که برای خلاصی از تجربههای درونی در پیش میگیریم. سر کلاس سؤالی برایمان پیش میآید. تا دستمان را بالا میبریم قلبمان تندتر میزند.گلویمان خشک میشود و صورتمان به رنگ لبو درمیآید. احساس میکنیم اگر حرف بزنیم صدایمان میلرزد. دستمان را پایین میآوریم. بلافاصله ضربان قلب و خشکی گلو و رنگ صورتمان به حالت عادی درمیآید. دیگر آن احساس ناخوشایند را نداریم. نفسی بهراحتی میکشیم. حالا دیگر یادگرفتهایم چهکنیم تا دیگر احساس ناخوشایند نداشته باشیم. این آرامش را بهقیمت نگرفتن پاسخ سؤالاتمان بهدست آوردهایم. بعدها ممکن است همین حسها در هنگام درخواست ازدواج، پسدادن کالای معیوب به فروشنده، حرف زدن در جلسه کاری، حتی پرسیدن آدرس و موقعیتهای مشابه گریبانگیرمان شود. در این موارد هم از همان الگوی قبلی استفاده میکنیم. «خودت را در شرایطی قرار نده که احساسهای ناخوشایند داشته باشی». تاوانی که در مقابل استفاده از این الگو میپردازیم احتمالاً برایتان آشناست. برخی موقعیتها و کارها را از زندگیمان حذف میکنیم چون مضطربمان میکند. بعضی را حذف میکنیم چون غمگین میشویم. از بعضی دیگر میترسیم و . . .
زندگی، داستان همان پهلوانی میشود که میخواست نقش شیر را روی شانهاش خالکوبی کند. از یال شیر چشم پوشید چون درد داشت. از خیر دم گذشت. طاقت درد خالکوبی شکم شیر را هم نداشت. اینطور میشود که زندگیمان بدل میشود به «شیر بی یال و دم و اشکم». چسبیدن به افکار و موقعیتهایی که آنها را ناخوشایند میدانیم زندگیمان را دشوار و سرشار از نارضایتی کردهاست. چاره چیست؟ در شمارههای بعدی به راهحلهایی میپردازیم که برگرفته از رویکردی نوین در رواندرمانی به نام اَکت (ACT) هستند. در این رویکرد از وضعیت فعلیمان به روشنی آگاه میشویم، مسیرهایی را که میخواهیم در زندگی در پیش بگیریم انتخاب میکنیم و مهارتهایی را میآموزیم که کمک میکند بدون درگیرشدن با موانع ذهنی و هیجانی، به قدم برداشتن در مسیرهای دلخواهمان متعهد بمانیم.